ایستادن
دختر نازم مهدیسم امشب روی پاهای نازت ایستادی این اولینهایت مبارک باشد روزنامه های بابا روی میز بود و تو از ساعت های تقریباً 8 شب تلاش می کردی که دستت به روزنامه ها برسه قربون این تلاشهات بشم بعد از 2 ساعت تکاپو ساعت 10:30شب بود که یهو دیدم دستت را به میز گرفتی و داری بلند میشی از پشت مراقبت بودم که نیوفتی روی پاهات بلند شدی و از شوق جیغ کشیدی و دستهات را روی روزنامه ها کوبیدی عزیزکم زانوهات هنوز قوت نداره و می لرزه الهی قربون زانوهای کم جونت بشم خیلی دوست دارم دوست داشتنم را حد و مرزی نیست عاشقانه می پرستمت
نویسنده :
مینا
23:00